▪︎☆ رمان کده ☆▪︎

در این وبلاگ رمان و فن فیک قرار گرفته میشود

عاشقان افسانه ای(پارت۳)

اینوسکه هرچی تلاش میکنه نمیتونه از فکر آئویی در بیاد و آخر سر کلش رو میکوبه تو دیوار و از هوش میره🤦🏻‍♀️
شینوبو:《امروز این بچه ها چشون شده اون از آئویی ، اون از تانجیرو اینم از که اینوسکه ،شما بچه ها امروز چتون شده هان؟》
هر سه سکوت میکنن
و اینوسکه هنوز از این رنج میبره که چرا نمیتونه از فکر آئویی در بیاد.
شینوبو از اتاق میره بیرون، تانجیرو بعد چند دقیقه خوابش میبره و سکوتی به معنای صد فوش بین آئویی و اینوسکه حکم فرما میشه.
و در آخر اینوسکه که حوصلش رید تصمیم گرفت این سکوت رو بشکنه.
اینوسکه:《تو حالت خوبه خره》
آئویی:《خفه》
اینوسکه:《من دوباره به این خندیدم پرو شد》
آئویی پتو رو تا خر خره کشید و پشتش رو کرد به اینوسکه.
اینوسکه از رو تختش بلند شد و موهای آئویی رو کشید.
آئویی:《هعی بسته تمومش کن دیگه خستم کردی اینقدر کرم نریز》
اینوسکه خفه خون گرفت و بعد چن دقه  پتوش رو پرت کرد رو آئویی و گفت 《اه خیلی گرممه اگه تو سردت هست میتونی از این استفاده کنی.》
آئویی واقعا سردش بود ،هر دو پتو رو دور خودش پیچید، و به اینوسکه محل نداد.
همین لحضه صدای پیامک گوشیش اومد،گوشی رو برداشت.
گروه دخترانه:
کانائو :《ما همه چی رو از پشت در شنیدیم》
ماکومو:《آره ،بهتره بیشتر با اینوسکه مهربون باشی فک کنم که اون عاشقت هست 😊》
آئویی جواب داد:《مخ تون تاب داره،این چه حرفیه،مگه نگفتم اسم اونو جلو من نیارید》
ماکومو:《باهاش مهربون باش گناه داره》
آئویی:《دیگه بسته》
آئویی صدا پیام ها رو قطع میکنه و گوشی رو پرت میکنه اون ور.
حال آئویی و اینوسکه و تانجیرو که بهتر میشه میفرستنشون خونه تا کامل استراحت کنن.(به روان بچه هام خیلی فشار اومده😁)
آئویی تو راه به یک عدد دزد مصلح برخورد می‌کند.
دزد:《پولت رو رد کن بیاد وگرنه.......》
بچم هیچ وقت نتونست ادامه حرفش رو بزنه چون توست اینوسکه به فنا رفت.
اینوسکه:《زنده ای》
آئویی:《😑😑😑باز تو..........》
زیر لب:《آریگاتو.........》
اینوسکه:《😁میخوای تا خونت همراهت بیام که یه وقت دوباره مورد حمله قرار نگیری》
آئویی :《نه》
اینوسکه:《هوف😑😑😑😑》

************
در همین بین در مدرسه
زنگ خونه خورد
زنیتسو:《نزوکو چان》
نزوکو :《بله؟》
زنیتسو:《میگم تو این دوره زمونه دزد زیاد شده حالا که داداشت زود تر رفته بهتره تو تنها نری خونه بهتره یه مرده قوی و عضلانی همراهت باشه ،من میتونم افتخار همراهی کردنت رو داشته باشم؟》
نزوکو:《البته》
در این لحضه زنیتسو احساس کرد خوشحال ترین مرد دنیاست.
*************
ماکومو:《اونجا رو نگاه کانائو چان فکر کنم زنیتسو دوباره چشم تانجیرو رو دور دیده رفته سمت نزوکو》
کانائو:《😂آره ولی واقعا نمی‌فهمم تانجیرو چرا اینقدر زنیتسو رو اذیت میکنه بزاره این دوتا هم یه مقدار پیش هم باشن》
ماکومو:《تانجیرو به حرف عشقش گوش میده پس بهتره تو بهش بگی که یه ذره به زنیتسو آسون بگیره》
کانائو با کیف افتاد به جون ماکومو
کانائو:《این دیگه چی بود تو گفتی》
ماکومو فقط میخندید.

 

*********************************
کمی بعد تر 
دیگه مدرسه از دانش آموز ها خالی شده بود و کارکنان مدرسه داشتن میرفتن خونه،شینوبو شیفت بیمارستانش بود و داشت به بیمارستان میرفت و کانائه هم داشت تنهایی میرفت خونه که...............................
ناظم سانمی:《کانائه سان ،کانائه سان 》
معلم کانائه:《بله سانمی سان کاری داشتید》
سانمی:《میگم که..

 

ممنون میشم حمایت کنید و کامنت بزارید