رمان عاشقان افسانه ای(پارت ۱)
آئویی:《هوف امروز اصلا دل و دماغ مدرسه رفتن ندارم،کلا یه حس بدی به امروز دارم》
نزوکو:《الکی به خودت تلقین نکن آئویی سان روز به این قشنگی 》
کانائو:《ولی حس شیشم آئویی همیشه قوی بوده ،پس حتما امروز یه اتفاقی میخواد بیوفته 》
ماکومو :《هعی ولی بنظر من فقط توهم زده》
ماکومو هنوز خوابالو بود یه کششی به خودش داد و یه خمیازه کشید و از اون جایی که حواسش به جولو نبود، بوم خورد با سابیتو ،سابیتو چیزیش نشد ولی ماکومو خورد زمی_
بین زمین و هوا بود که سابیتو دستش رو گرفت و نزاشت بیوفته. اونا برای یه لحظه چشم تو چشم شدن ماکومو سریع خوش رو جمع کرد و رو پای خوش وایستاد بعد خم شد وا از سابیتو معذرت خواهی کرد، ماکومو:《وای واقعا ببخشید باید بیشتر حواسم رو جعم کنم》
سابیتو :《نه بابا نیازی به معذرت خواهی نیست من خودمم حواسم به جولو نبود ،واقعا ببخشید 》
در همین بین
نزوکو دم گوش آئویی و کانائو:《عشق های افسانه ای رو نگاه چه قدر بهم میان 😊》
آئویی و کانائو خندیدن
سابیتو:《خب دیگه من باید سریع برم خونه》
کانائو:《چی شده نکنه میخوای مدرسه رو بپیچونی 》
سابیتو :《نه بابا کیفم رو تو خونه جا گزاشتم باید برم سریع برش دارم》•-•
آئویی:《هع پس باید عجله کنی چون الان کلاس شروع میشه فقط این دفه حواست باشه خودت رو جا نزاری》
سابیتو:《هه چشم ممنون از نصیحت تون بای》
ماکومو:《بای》
سابیتو:《بعدا میبینمت ماکومو چان》
ماکومو سرخ شده و بانگاهی زیبا رفتن سابیتو رو نگاه میکنه.نزوکو مثل جن میره پشت ماکومو و میزنه رو شونش،ماکومو که اصلا فکرش یه جا دیگه بود وحشت میکنه و داد میزنه.
ماکومو:《هعی چیکار میکنی سکته کردم.》
نزوکو خم میشه جولو ماکومو و در گوشش میگه:《عاشق شدی آره😁》
ماکومو به مثل لبو سرخ میشه و تلاش میکنه بحث رو عوض کنه ،ماکومو:《الان دیرمون میشه در مدرسه رو میبندن، من حوصله جریمه شدن ندارم》
کانائو:《الکی تلاش نکن بحث رو عوض کنی》
آئویی:《تلاش بیفایدست اعتراف کن که دوسش داری》
ماکومو میدوه سمت مدرسه:《عجله کنید 》
بچه ها اول فک میکنن ماکومو میخواد بحث رو بپیچونه ولی در مدرسه در حال بسته شدن بود.
بچه ها به سختی تونستن خودشون رو به موقع برسونن ولی سابیتو آخرش هم نرسید چون کیفش رو گم کرده بود😑😑😑.
بچه ها نفس نفس زنان به کلاس رسیدن،ذهن ماکومو:《امید وارم اون بحث رو فراموش کرده باشن》
آئویی سر میزش نشت و همون لحضه در باز شد و اینوسکه دوید تو و زیر میز آئویی قایم شد.آئویی یه لگد بهش زد ،آئویی:《از زیر میز من گم شو بیرون》
ناگهان ناظم سانمی وارد شد ،سانمی:《اون حرومزاده کجا فرار کرد 》
اینوسکه از زیر میز به آئویی اشاره کرد که زیپ دهنش رو بکشه.آئویی هم از لج اینوسکه بلند شد و گفت،آئویی:《آقا اگه منظورت تون اینوسکه هست زیر میز من قایم شده》
سانمی اومد و اینوسکه رو از زیر میز کشید بیرون و بردش بیرون و اینگونه بود که اینوسکه توسط سانمی به فاک رفت.
زنگ تفریح بود، آئویی داشت از کلاس میرفت بیرون که مورد حمله یه اینوسکه قرار گرفت،اینوسکه:《فک کردی میتونی از زیر کارت قصر در بری دختره ی میمون》
آئویی:《هعی پاشو پسره اسگل دست از سرم بردار عوضی》
اینوسکه بزن آئویی بزن ،و بچه ها در تلاش برای جدا کردن این دو.
و اینگونه بود که به جهنم احضار شدند و...